غاز و تخم طلا
مرد فقیری در روستایی تنها زندگی میکرد. روزی این مرد متوجه یک تخم طلای درخشان، در لانۀ غاز مورد علاقه اش شد. ابتدا فکر میکرد کاسه ای زیر نیمه کاسه است و آن را دور انداخت! اما بلافاصله پشیمان شد، تخم را برداشت و به دقت نگاه کرد. تخم، طلای خالص بود. کشاورز نمیتوانست باور کند که چنین اقبالی به او روی آورده است. فردای آن روز در کمال تعجب، غاز مجدداً تخم طلا گذاشت. این کار هر روز تکرار شد به نحوی که مرد فقیر، ثروتمند شد، اما به تناسب ثروت بیشماری که بدون زحمت بدان دست یافته بود، طمع و کم طاقتیاش نیز زیاد شد. او میخواست به یکباره همۀ تخمهای طلا را صاحب شود؛ بنابراین تصمیم گرفت غاز را بکشد و همه تخمهایش را خارج کند. کشتن غاز همان و پشیمانی همان. چون وقتی شکم غاز را پاره کرد متوجه شد که پر از خالی است. هیچ تخم طلایی در شکم غاز نبود، ولی کاری هم از دستش ساخته نبود. کشاورز، غازی را که تخم طلا میگذاشت کشته بود.
داستان بالا به یک نکته ظریف و حساس اشاره دارد و آن اینکه همۀ ما در خود و دنیای اطرافمان، زمینه های فراوانی برای موفقیت داریم، اما اکثر ما به دلیل طمع و عدم استفاده درست از توانمندیهایمان در دام شکست میافتیم. آیا ما میتوانیم به بچه ها در خانه و مدرسه یاد بدهیم که تخم مرغهای طلای خود را بیابند؟
در این مقاله تاکید بر این است که همه چیز در موفقیت و شکست به خود شما بستگی دارد. اگر بتوانید محیط مناسبی فراهم کنید و ابزار و امکانات موجود را برای دانش آموزان درست تعریف کنید، اگر بتوانید آنها را بشناسید و به آنها در شناخت خود کمک کنید تا دنیای اطرافشان را ببینند، در آن صورت میتوان گفت که موفقیت حاصل شده است.
ممکن است یکی از نگرانیهای ما این باشد که در هر جامعه و فرهنگ، مسائل و مشکلات و تعصبات فراوانی وجود دارد که زندگی ما را میسازد و به نحوی محدودیت ایجاد میکند. وقتی فردی در خانواده ای فقیر متولد میشود، وقتی کودکی طعم تلخ گرسنگی را میکشد، طبیعتاً نمیتوان از خلاقیت و باروی ذهنی سخن به میان آورد. وقتی شما به طور مرتب میشنوید که شما فرد بدبختی هستید و آینده تان مبهم و نامشخص است، نمیتوان انتظار معجزه داشت. اما برای رسیدن به یک جامعه شکوفا باید تلاش مضاعفی کرد. اگر قرار است در کلاسهای درس تغییر ایجاد شود، باید تلاشها را چند برابر کرد، اما نه تلاشی که فقط سرعت کیلومتر شمار بدن ما را تندتر کند بلکه تلاش و کوششی که ذهن را بیدار و تلقیهای مخرب ما را منعطف و نرم کند.
البته تغییر بافت ذهنی یک جامعه، کار بسیار دشوار و سختی است اما اگر معلمها و پدر و مادرها بدانند که تا چه حد نظر، اعمال و رفتارهای آنها تاثیر دارد و اگر ماهیت نبوغ را بشناسند و بدانند که "این من هستم که میتوانم زندگی را بسازم" در آن صورت همه چیز تغییر خواهد کرد.
منبع: جامعه پروری نخبه پروری، دکتر مهرداد ناظری